دریانیوز: سکونتگاه رسمی جایی است که ساکنین آن تحت حمایت قانون و به طور رسمی در محدودهای مشخص زندگی می کنند. به همین دلیل می بایست از جانب نهادهای قانونی، به منظور رسیدن به محیط زندگی آرام و اَمن مورد حمایت قرار گیرند تا خدماتی که به عنوان حق شهروندان بر آن تاکید شده را دریافت کنند. در این بین به دلیل برخی مسائل ممکن است خدمت رسانی در بخشهای مختلف یک شهر، شهرک یا روستا دچار مشکل شده و زندگی مردم با خطرات و سختیهای جدی مواجه شود. در ادامه این متن گزارشی کوتاه و داستان واره از سکونتگاهی رسمی در حاشیه شهر بندرعباس را می خوانید.
یک تابلوی ناقابل اینجا نصب کنید
تابستان تمام زورش را زده تا امسال خیلی زودتر از موعد، خودش را به بندرعباس برساند. هُرم گرمای آخرین روزهای بهاری اجازه نمی دهد کولر ماشین برای لحظهای خاموش شود. از میدان دفاع مقدس بندرعباس مسیر را به سمت جاده بندرعباس – سیرجان پیش گرفته، تمام حواسم به راست جاده است تا از ورودی شهرک رد نشوم، اگر حواسم را جمع نکنم باید دوباره به همان میدان برگردم و این یعنی چیزی حدود ده تا پانزده کیلومتر به راهم اضافه خواهد شد. خودروهای اطرافم یکی پس از دیگری، از چپ و راست من را پشت سر می گذارند. دقایقی چند میگذرد تا یک لحظه به خودم می آیم و می گویم: چقدر راه طولانی شد؟! عجب! ازهمان چیزی که می ترسیدم به سرم آمد! با این همه دقت باز هم از ورودی اصلی عبور کردم! با وجود اینکه، چند بار این راه را آمدهام، باز هم متوجه نشدم! به ناچار باید تمام راه را دوباره برگردم! با بغضی در گلو و اخمی در چهره از اولین دوربرگردان سر ماشین را به سمت مبدا میچرخانم تا تمام راهی را که چند دقیقه پیش با دقت تمام آمده بودم دوباره طی کنم. در دلم می گویم! آخر یک تابلو چقدر خرج دارد که برای ورودی این جا نصب نمی کنند؟! این موضوع را حتما باید در گزارشم بیاورم! به هر حال این بار با دقت بیشتری راه را در پیش می گیرم، نمی دانم این بار دقیقا به دنبال چه چیزی باشم تا ورودی اصلی را رد نکنم. یک چشمم به جاده مقابل است و چشم دیگرم به حاشیه سمت راست، ناگهان و در یک لحظه، متوجه خیابان اصلی ورودی شهرک می شوم البته این بار هم چند ده متری از آن عبور کردهام با این وجود خیلی آرام و فاتحانه ماشین را به شانه خاکی هدایت می کنم تا به خیابان وارد شوم. الان در ابتدای «شهرک آبشورک» هستم.
آبشورک ، شاید سرنوشتی شبیه به شهناز
جایی که الان هستم یعنی ورودی شهرک آبشورک، بیشتر شبیه یک روستا است، خانههایی که برخی ازآنها با بلوک های سیمانی و یک لایه نازک ملات روی هم سوار شدهاند، ظاهرا برخی از خانه ها را هر طور خواسته اند بالا آورده اند. به یک نمونه دقت کنید؛ خانهای که در دوطبقه بنا شده ، طبقه اول با بلوک های سیمانی که هر رَج از بلوک ها با دقت روی هم سوار شده اند واما طبقه دوم با آجرهای سیمان مالی شده که درنهایت بی نظمی روی هم قرار گرفته اند و البته از مهمترین بخش یک خانه یعنی ستون خبری نیست! بله! خانه ای دو طبقه بدون ستون و این را هم اضافه کنید که خانه تقریبا تا وسط خیابان پیشروی کرده است. خیابانهای اصلی آسفالت هستند ولی اکثر کوچهها خاکی اند، با ناهمواریهای فراوان. تا رسیدن به خانه «هادی» ( کسی که به دعوت و راهنماییاش برای تهیه گزارش آمدهایم گاهی ماشین در چاله آبی می افتند و گاهی در جوی فاضلاب، فاضلابهایی که از برخی خانهها در کوچه رها شده اند تا در یک نقطه به هم پیوند بخورند و نهایتا به سمت مکان نامعلومی پیش روند. گاهی از کنار یک گله گوسفند یا بز عبور می کنم و گاهی آرامش گاوهایی را بهم می زنم که آهسته و مطمئن درمیان زبالههای رها شده در کنار کوچه درحال قدم زدن هستند و با آن چشم های بزرگ هر حرکتی را زیر نظر می گیرند. این صحنه ها را در برخی محلات حاشیهای بندرعباس هم می توان دید.
مسیری نسبتاً طولانی را در خاکی طی می کنم تا به جایی که گمان می کردم مقصد نهایی است برسم. با هادی تماس می گیرم و می گویم: من رسیدم، می گوید کجایی؟ موقعیت خودم را به طور نامفهومی با اشاره به وضعیت زمین، پوشش گیاهی و مسیر عبور فاضلابی که در کنارم قرار دارد توضیح می دهم! با همه این اوصاف هادی متوجه جای من می شود و می گوید: راه را اشتباه رفتهای . فلان راه را بگیر و بیا فلان جا. کوچه ها را یک پس از دیگری می گذارنم، کوچههایی که برخی خیلی تنگ و صعب العبور هستند. همچنان که کوچهها را درجستجوی یافتن مقصد پشت سر میگذارم در ذهنم محله شهناز( آیت الله غفاری) که در مرکز شهر بندرعباس قرار گرفته را با این محدوده از شهرک آبشورک مقایسه می کنم، احتمالا محله شهناز هم چند ده سال پیش همین وضعیت را داشته! نمی دانم ! شاید بهتر و شاید هم بدتر.
برخورد با هاله های سیاه رنگ دایره شکل
بالاخره هادی سوار ماشین می شود. تمام مسیری را که برای دیدن او تا اینجا آمده بودم باید دوباره برگردیم تا به همان ورودی اصلی شهرک برسیم این بار باید به سمت راست که راهی خاکی و باریکی قرار دارد وارد شویم. در طول مسیر هادی می گوید: امروز آقای احمد مرادی نماینده مجلس هم به آبشورک آمده و الان در دهیاری با دهیار و سایر اعضا جلسه دارند و قرار شده در مورد موضوعات مختلف بحث و گفتگو کنند و به امید خدا برای مشکلات شهرک که کم هم نیست راهی پیدا کنیم. چون با شما قرار گذاشته بودم دیگر به دهیاری نرفتم ولی احتمالا بعد از اینکه جلسهاش با دهیار تمام شود او را هم میبینیم. همچنان که گرم صحبت هستیم، چند صد متری در آن راه باریک خاکی طی می کنیم تا به مکانی که مورد نظر هادی است برسیم. در تمام طول راه خاکی، حاشیه راه به اندازه یک متر از دوطرف بالا آورده شده تا مسیر مشخص و از ورود افراد و خودرو ها خودروها به زمین های اطراف جلوگیری شود. با این وجود درست در همان جایی که به خواست هادی توقف کرده ایم، به اندازه عبور یک ماشین راهی به سمت زمین های اطراف کنده شده است. راهی که خاکستر باقی مانده از سوختن مواد پلاستیکی به شکل گردی سیاه رنگ با خاکش مخلوط شده تا رد لاستیک ماشین به خوبی رویش نمایان باشد. هادی می گوید؛ ببین! از این جا وارد این زمین ها می شوند و کارشان را شروع می کنند.
چشم به جلو می دوزم و می بینم تقریبا نقطه به نقطه زمین پر است از هاله های سیاه رنگ و دایره شکلی که در فاصلههای چند متری از هم روی زمین نقش بستهاند، مثل این است که یک نفر نشسته و سر فرصت زمین را با رنگ سیاه، رنگ آمیزی کرده بعد هم خورده های شیشه و هرنوع زباله دیگر را رویش پاشیده. ولی اینها رنگ نیست، باقی مانده هر نوع ضایعاتی هستند که پس از رها سازی در طبیعت توسط عوامل کارگاههای جمع آوری ضایعات سوزانده شده اند. چیزی باقی نمانده مگر تکه های شیشه و برخی مواد دیگر، آنقدر تعداد این هالههای سیاه رنگ دایره شکل زیاد است که تمامی ندارند هر راهی را که ادامه می دهم به نقطه ای جدید در فاصله چند متریاش می رسم. گیاهان، درختها و درختچهها هم از این آتش بی نصیب نماندهاند بیچارهها یا کاملا سوخته و خشک شدهاند و یا اثری از آتش بر جانشان مانده است. محو در تماشای هالههای دایره شکل سیاه رنگ هستم که هادی از دور فریاد می زند کجا رفتی؟ بیا اینجا، تازه متوجه می شوم همین طور قدم زنان که محو تماشای هاله های سیاه رنگ دایره شکل بوده ام، چند صد متر بین من و او فاصله افتاده. به هادی که می رسم می گوید: این سوخته زبالهها که می بینی متعلق به کارگاههای بازیافت ضایعات است که به طور گسترده در شهرک آبشورک فعالیت می کنند، برخی از این کارگاهها توسط اتباع بیگانهای مدیریت می شوند که هموطنان خودشان را در این کارگاهها مشغول به کار کردهاند و حسابی هم گردنشان کلفت شده است.
روش کارشان به این شکل است که مواد قابل بازیافت توسط زباله گردها، عمدتاً از بندرعباس جمع آوری و به اینجا منتقل می شوند در اینجا هم مواد بازیافتی را تا حدی تفکیک می کنند در مرحله آخر آن بخش از زبالههایی که دیگر بدردشان نمی خورد و قابلیت بازیافت ندارند شبانه در این منطقه رهاسازی و در نهایت به آتش کشیده می شوند تا به این ترتیب خودشان را از شرّ زبالهها راحت کرده باشند. سپس با دست به اطراف اشاره می کند و ادامه می دهد: زمین اینجا دیگر بدرد نمی خورد در این زمین های سوخته دیگر چیزی سبز نمی شود. وسط یکی از هالههای سیاه رنگ دایر شکل می ایستم و با دوربین یک دور کامل سیصدوشصت درجه فیلم برداری می کنم. موقعیت جالبی است اگر می شد از بالا یک عکس گرفت احتمالا هالههای سیاه رنگ دایره شکل را می دیدیم که جابجای این زمین نقش بسته اند. ادامه گزارش در شماره بعدی … .
ثبت دیدگاه